
گاهی آدمها در جنگ، از گلوله نمیمیرند… از نداشتن امید میمیرند. از اینکه صدایشان شنیده نمیشود. از اینکه همه فقط میگویند: قوی باش ولی کسی نمیپرسد: امشب حالت چطورست ؟ دکتر سمیر، رواندرمانگری که سالها در غزه کار کرده، تعریف میکرد: در شبهای بمباران، من روانشناس نبودم… من فقط کسی بودم که بگوید: ما کنار هم هستیم، نه قرص، نه برق، نه امنیت… فقط صدا. فقط حضور. در سوریه، یک روانشناس داوطلب تعریف میکرد: ما شبها فقط زندهماندن راتمرین نمیکردیم… ما عشقورزیدن در دل ویرانی را یاد میگرفتیم. به یک مادر میگفتم: دخترت فقط پتو نمیخواهد، صدای آرامت را میخواهد که بگوید: هنوز اینجا امن است و من کنارت هستم! به یک پسر میگفتم: گریه ات نشانه ضعیفبودنت نیست، نشانه ی انسانبودنت است. و حالا اینجا، در ایران، امشب و شب های دیگر شاید شبِ امتحان ماست… نه امتحان قهرمانی، امتحان انسان بودن. امشب اگر حمله در بیرون است تو میتوانی صلح را در خانهات بسازی. تو میتوانی به بچهات بگویی: من کنارت هستم تو میتوانی به دوستت پیام بدهی و بنویسی: حواسم به تو هست تو میتوانی با یک نفس عمیق، با یک نور کم، با یک لمس ساده، مغزت را از مرز فروپاشی نجات بدهی.
راهکار سادهست، ولی حیاتی:
نفس فیزیولوژیک: دو دم کوتاه، یک بازدم بلند
در اغوش گرفتن کسی که دوسش داری مثل پدر، مادر ، فرزند
شنیدن موسیقی ملایم، یا حتی سکوتی که در آن محبت باشد
محدود کردن اخبار و وصلشدن به آدمهای امن
و خوابیدن حتی کوتاه مدت و یادت نرود… تو اگر امشب بتوانی از خودت مراقبت کنی، فردا میتوانی پناه کسی باشی که دارد میشکند. در دل تاریکی، ما میتوانیم نور باشیم. کافیست فقط فراموش نکنیم انسان بودن یعنی همراه بودن.
با احترام #واحد_سلامت_روان
