
شب گذشته، اورژانس مرکزی بیمارستان یکی از نفسگیرترین شبهای خود را پشت سر گذاشت؛ شبی که ۵۵ بیمار با شرایط مختلف، یکی پس از دیگری وارد بخش شدند. از ۲۳ مورد سطح یک که هر ثانیهاش حکم زندگی و مرگ داشت، تا بیماران سطح دو و سه که چشمانتظار کمک بودند. پرستاران و پزشکان، حتی یک لحظه به صندلی تکیه ندادند. چشمها قرمز از بیخوابی، پاها خسته از ایستادن، اما دلها گرم از حس مسئولیت. ساعتها گذشت و سپیده دمید، اما آنها هنوز کنار تخت بیماران بودند؛ بیتفاوت به خستگی، بیاعتنا به زمان. در هر نبضی که گرفتند و هر دستی که فشردند، امیدی تازه دمید. این شب، فقط یک شیفت کاری نبود؛ روایتی بود از ایثار، از فداکاری بیقید و شرط برای نجات جان انسانها. اورژانس از این شبها زیاد دیده است، اما هر بار، داستانی تازه از ایثار نوشته میشود. داستان کسانی که خستگی را نمیشناسند، چشم بر خواب میبندند و دلشان را وقف نجات جانها میکنند. سپیده که سر میزند، شاید خیابانها آرام باشند، اما در دل اورژانس، این شبها ادامه دارند…
