
اورژانس سوانح، پناهگاهی همیشه بیدار برای دردهای بیوقفه بود. ۲۵۰ بیمار، هر کدام با قصهای از درد، ترس و امید در ۲۴ ساعت در کنار تختها، خانوادههایی با چشمهای خیس و دلهای لرزان ایستاده بودند؛ و تیمی از پزشکان و پرستاران که بیوقفه ایستادند تا به آن نگاههای مضطرب، نوری از امید بتابانند. تصویر اورژانس، شبیه تابلوی سنگینی از زندگی بود: کودکی با دست گچگرفته، جوانی با گردن فیکسشده، صورتی پر از خون و بخیه، دستی که میان بانداژها پنهان شده... هر لحظهاش شبیه صحنهای از میدان جنگ بود. اما در میان این همه جراحت و اضطراب، چیزی بود که قلبها را روشن نگه میداشت: همت آدمهایی که خواب را به چشم راه ندادند و در کمتر از چند ساعت، زندگی دوباره را به بیماران بخشیدند؛ چه آنکه به اتاق عمل رفت، چه آنکه در بخش بستری شد یا تنها با جراحی سرپایی از مرز بحران عبور کرد. این ۲۴ ساعت، فقط گذر زمان نبود؛ امتحانی بود برای صبر، برای انسانیت، برای ایمان.
خدا قوت قهرمانان بیادعا...
